حرف صدو بیست و یکم....دیروز

ساخت وبلاگ

دیروز روز خیلی عجیبی بود

شایدم روز عجیبی نبود من خودم تبدیلش کردم به یه روز عجیب

اتفاقا دیشب داشتم همینو میگفتم به بچه ها نمیدونم اصلا خودمو نمیفهمم وقتی میدونم تو یه زمینه ای خودم میلنگم چه اصراری دارم که به بقیه دلداری بدم

دیروز وقتی داشتم با عاطفه در مورد رابطه و حال عجیبش حرف میزدم هر لحظه حال خودم بدتر میشد

من حق نداشتم اونقد خودمو اذیت کنم

اره من ادم بدیم که حسودیم شد ولی خدا میدونه که حتی یکذره هم تو حرفایی که بهش زدم نیت بدی نبود ولی خودمو نابود کردم

وقتی اون داشت در مورد قانون جذب صحبت میکرد به اوج حال بدم رسیدم

احساس تنها بودن تو عالم همه وجودمو گرفت

دیگه از لحظه ای که ازش جدا میشدم از مترو تا خوابگاه بدون اینکه بخوام اشکام سر میخورد رو گونه هام

رسیدم رفتم زیر پتو زار زدم

بعد تب کردم

لرز همه وجودمو گرفت

از شدت برخورد دندونام به هم دیگه درد میکشیدم

حالم با مرگ خواستن زیاد تفاوت نداش

خدایا چرا اخه؟

چرا من اینقد عجیب شده اوضاعم

کبکی که سرشو فرو کرده تو برف راستشو بخوای دیگه طاقتش تموم شده دیگه نمیدونم تا کی و کجا قراره این وضعیت ادامه پیدا کنه....

یا حق

حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...
ما را در سایت حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : niyazbano76 بازدید : 135 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:49