صد و هشتمین حرف...به وقت دلتنگی

ساخت وبلاگ
دلم برا اینجا تنگ شده بود

جالبه که یه چیزی نمیزاشت بیام وبلاگ

نمیدونم چی

فقط میدونم مانعم میشد

یه حس..یا شایدم یه ترس..

ترس...خب ترس از  روبهرویی با اتفاقاتی که اینجا مو به مو شو گفتم

کلمه کلمه اشو جمله کردم و جمله هاشو نوشتم

با هر نقطه سر خطش یه اه کشیدم و گفتم  بی خی بریم سر بخت بعدی

میخوام  با خودم

با تو

با اینجا

 صریح باشم

میدونی چیه میخوام بگم اره من مشکل دارم

مشکلات دارن از سر و کولم میرن بالا

ولی خودمو زدم به نفهمی

اممم...چجوری بگم برات دارم دور میکنم خودمو از فک کردن بهشون حتی

شدم مث کبکی  که سرشو کرده زیر برف...هه

اررررره همه خرن هیچکی نمیدونه تو ....پوووووف

وقتی اولین بار تو این وبلاگ شروع کردم به نوشتن دغدغه ام کنکور بود

حقم داشتم چون رودروایسی که نداریم کنکور هم بزرگه هم مهم و هم مشکل

و خب تجربی بودنش...سخت بودنش...دوست نداشتنش...رفتن رفقا و تنها موندن من...فشار حرفا و رفتار بقیه...جو اشغال کنکور و کنکوری....زهرا....معصوم...بابا...همه و همه دست به دست هم داده بودن تا اون دورانو نه از لحظ فیزیکش از لحظ کاملا روحی برای من سخت کنن و خب منم پناهنده شدم به بلاگفای عزیز

بعدش یهو دلم ریخت برای حسی که قیلی ویلی میرفت تو دلم واسه زدن به دریا

واسه رفتن به رشته هنر و درس خودندن تو چیزایی که عاشقشونم

بعدش یکم جدی شد و من باید به هزاران ادن جواب پس میدادم که عاقاااا دوس دارم

تجربی دوس ندارم و هنر دوست دارم

بعدش تا اومدم اروم بگیرم سر و کله .... تو زندگیم پیدا شد

داغونم کرد داغون

...................................سخته به ولله سخته

بعدش کنار اومدن با فشارای خانواده

نصیحت ها دعوا ها گوشزدا کل کلا با مامان و بابا

حتی با  ....

من نمیدونم واقعا دوس دارم اصن کنجکاوم بدونم ادما کی تو چه دهه صده و کلا تو کدوم دوره قراره یاد بگیرن برای نظر بقیه زندگی نکنن

اونجوری که اونجو شکل و فرمی که دلشون میخواد زندگی کنن

من که میدونم  همه مشکلات من همه ی همه ای منشاش فقط همین دو حرفه"حرف مردم"

مردم چی میگن؟؟؟

اخ اخ اخ دیدوونه میشم وقتی فک میکنم همین دو کلمه زندگی منو جهنم کرده

ولی بدرک مهم نیس

اصل ماجرا رو گفتم حوصله توضیح دادن ندارم اصل حرفم چیز دیگه ایه این چس ناله ها رو قبلا هم کردم پس فعلا میکشم بیرون

بعدش میدونی چیشد یهو دنیا و ادماش دست به دست هم دادن که بیان روبه روی هنر  واس من بایستن

بابا،تمااام کارمندای صدا و سیما،محمد،فک و فامیل،دوباره همین مردم،خود دانشگاه...خلاصهههه اینقد گفتن و گفتن تا خب نتیجه داد منو از اون جایی ک همیخواستم که با هزار امید و ارزو رفته بودم اینقققد تو گوشم خوندن که کشوندن سر خونه اول

اوردنم یه بیغوله ای تو مشهد...نزدیک خودشون

اه نگم برات

بعدیش برمیگرده به....

معنی این جمله رو فقققط تو این دنیا خودمو میدونم و خودم

... که میگم فقط یه حرفه ولی یه دنیاس پشتش

اینو نوشتم یادم نره فقط

دل تنگ اینجا و تایپ و حرف و گله و شکایت بودم

دمت گرم که هستی

یا حق

حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...
ما را در سایت حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : niyazbano76 بازدید : 83 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 21:24