حرف هشتادو نهم...از چی بگم برات؟

ساخت وبلاگ

سلام وبلاگم 

از چی بگم برات وبلاگی؟

خیلی دوس دارم شنبه بشه دوشنبه بشه بیام اینجا چیزی بگم ولی به جای جاش که میرسه میبینم حرفی نیس یا نه شایدم حرفی هس اونقد زیاده که نمیدونم چی بگم

از کلکی که دیشب سوار کردم رو فرار کردن از ...بگم یا از شبی که با شقایق گذروندم و چیزایی که فهمیدم

ربط شقایق به سبحان یا ربط سبحان به شقایق گیر بودن امیر حسین رو سوگند یا دوس دختر کسری که شده دوست شقایق

از چی بگم از اینکه علی کردستانی به باباش قول داده که دوس دختر نگیره و البته این ربطی به من نداره یا قطع ارتباطم با....

ببین میدونی وبلاگ

خوشحال شدم ولی فقط از اینکه شقایق بهم گفت تصور بدی نمیشه از تو وقتی ادم میبینتت بهش گفتم روزای اول چی بود تصورت از من گفت تصور یه دختر که از چشماش داره شیطنت میباره و به شدت اجتماعیه و الببته بلده حریم و حرمتا رو حفظ کنه

خب این خوشحالم کرد

راستی از بادین برات گفتم نه نگفتم از بادین تو دفترچه ام نوشتم و البته امیدوارم کسی نخونه و هزار جور فک بکنه بیش خودش در واقع جای این حرفا فقط و فقط تو وبلاگمه نه هیچ جای پیگه ای  و من خوشحال میشم که این تو در باره این چیزا حرف بزنم و خوشحال تر میشم که موورد نقد قرار نمیگیرم

خببب بادین ...بادین کوچک ترین بسر کلاس ماس متولد79

ببین خیلی متفاوته خیلی تو خودشه به هیچ کسی توجه نمیکنه قیافه جالبی داره تیبایی میزنه که من دوس دارم کفش کالج میبوشه من عاشق ادمایی ام که کالج میبوشن خیلی زبانش خوبه لعنتی خیلی...

کتابای صادق هدایت میخونه و بشدددت نا امیده از همه چیز

خیلی به چشمم میاد واقعا نمیدونم چرا

وااای موهاش وبلاگی از موهاش برات نگفتم موهای  حدودا بلند داره مث دخترا نکه ببنده ها نه ولی گاهی تل میزنه مث تلی که فاطمه تو خوابگاه میزد و میزاشت رو بیشونیش موهاش اتفاقا حالتشم مث مال فاطمه اس

خلاصه خواستم بگم توجهمو جلب کرده این خودش حکایت از یه سرگرمی جدید داره و خبر خوبیه

دلم موضوع میخواد برای متفرق کردن ذهنم

برای شقایق نتونستم توضیح بدم با اینترنت چیکار دارم و این خودش ینی هر لحظه ممکنه برسه و ابروم بره

نمیخوام هیچکس حتی شقایق بفهمه محمد توجهمو جلب کرده...مسخرم خواهند کرد محمد سه سال از من کوچیکتره

منکه نمیخوام بخورمش فقط نگاش میکنم کی میتونه جلومو بگیره ها کی؟

هیچکس

میدونی یاد فیلم سیندرلا افتادم  یادمه فیلم که شروع میشد سیندرلا تو اتاق فقیرانه کوچیکش از خواب بیدار میشد در حالی که داشت تو خواب لبخند میزد و وقتی بیدار شد گفت همه چیزو میتونن ازم بگیرن الا رویا هایی که هر شب میبنمو این توانو کسی نداره

وبلاگمم مث خواب سیندلا میمونه

شاید حرفام خیلی جای نقد داشته باشه شاید رفتارم حکم سنگسارو داشته باشه شاید اگه بخواد واقعی باشه خیلی از چیزا باید برم بیمیرم میفهمی وبلاگ باید برم بمیرم

ولی اینجا مال منه دنیای منه 

هر جوری بخوام تو ش فک میکنم تو ش رفتار میکنم توش حرف میزنم بی ممیز و سانسور

دوست دارم وبلاگ

یاحق!

حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...
ما را در سایت حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : niyazbano76 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 22:25