حرف نودم...اضافی نوشت

ساخت وبلاگ

سلام

دوباره من ،تو یه روز دومین پستیه که میزارم

مدت ها بود این طور نشده بود

یاد دوران مزخرف کنکورم افتادم

دلم خواستبنویسم دلم توصیف خواست

همین

از سر کلاس داستان نویسی دارم میام

کلاس جالابی بود

شاید حضور توی اون کلاس باعث اومدن و گذاشتن دومین پست در امروزم میشه

شاید اون دلیل حس خوب توصیفه

اخه توصیف زیاد کردیم منم اومدم توصیف کنم امروز و الان این لحظه مو برای وبلاگم

پشت میز گوشه سمت چپ سایت دانشگاه

رو به روم یه پنجره اس سمت چپم یکی

هممیشه تو سایتپررره پسره و من تنها دختر سایتم اغلب،الانم همینطوره یدونه دختر دیگه بود ولی داره رو لب تاب یکی دیگه با یه پسره ای کار میکنه ینی تنها دختری ام که الان پشت یه سیسنتم نشستم تو سایت و دارم تایپ میکنمک

یه مانتو سبز پررنگ کوتاه پوشیدم باشلوار دم پای مشکی و کفش مشکی و مقنعه مشکی،پالتو ام داشتم البته که الان درش اوردم و پشت صندلی اویزون کردم

همه میگن پالتوم قشنگه وبهم میاد و این حس خوبی بهم میده رنگ پالتوم سبز یشمیه

یه زردی خیلی کمی از نور خورشید موده که داره تمام مقاومتشو میکنه برای نرفتم و یه ذره ام مونده رو بالکن سمت چپم

اب و هوای اون طرف تهران خیلی خاکستریه ولی خب اینجا خوبه و البته شدیدا سرد

از لابلای پرده کر کره ای رو به روم یه برج بلندو میبینم که بنظر میاد خیلی دور باشه ام

و جالبه با این همه دوری یه پرچم ایران هم به بالاش نصبه و داره تکون میخوره

ینی پرچمه چقد برگه که از این فاصله دیده میشه؟

الان میدونی دارم چیکار میکنم وبلاگ؟درام هواسمو پرت میکنم

دارم هواس خودمو از چند ساعت بعد پرت میکنم

چرا وبلاگ؟

چرا اینجوریه؟

چرا اینقد توانایی ممقابله ام کمه

چرا همش خودمو میزنم به اون راه؟

دیشب شقایق بین حرفاش گفت نه ماه میرفته سر کار زبان درس میداده،وقتی یه پتو سرمون بود گفت بالاخره چادری شدم و یهو به گوشیش نگا کرد و گفت وای مامانم از این کامنتا نمیزاشت اصلا

میدونمی همه اینا کنار هم چیشد

شد یه نفس عمیق من

نفس عمیق خوبه

مخهدی گفت نفس عمیق خوبه منم نفس عمیق کشیدم

چرا الان نمیتونم با نفس عمیق جلو اشکامو بگیرم

شاید برات سوال باشه کدوم اون حرفای باعث اشکای رو گونه های الان منه

ولی هیچکس جز خودم نفهمید کجاش؟

چرا خدایا چرا

مگه بنده هاتو همه رو تو نیافریدی چرا یکی خیلیییی بدبختیاش کمتره از اون یکی

خدایا ناشکری نیس

بیا همین اول موضعمون مشخص کنیم فک نکنی دارم ناشکری میکنم وکلا راهو اشتباه نرم

چرا بابای شقایق بهش گفته دخترم بدت میاد نخوووون چرا خودتو داری با فیزیک اذیت میکنی برو هنر بخون...بعد من سه ماه تمام التماس میکردم اجازه تغییر رشته رو بهم بدن و تهشم با اینکه دانشگاه دولتی قبول شدم رتبه سه رقمی خوب اوردم زمانمم کم داشتم معلم نداشتم کتابام خیلی کم بود زحمت کشیدم ولی یه ماه بعد باید این رشته رو بزارم کنار و برم اونی که اونا میخوان

چرا چون اونا میخوان

چرا من باید تو سن دوم دبیرستانم اون اتفاق برام میفتاد چرا باید به خودشون اجازه میدادن برا تا تههه زندگی من تصمیم بگیرن که امروز من این حس مزخرف الانمو نداشتم

چرا من باید یه دختر 20 ساله ی در حال فرار از افسردگی باشم

چرا من اینقد یه چیزاییم  هیچ وقت جبران نمیشه ؟

چرا من اینقد بی عرضه واحمقم ؟

چرااااااااااااااا؟

حالا وقتشه

وقت پاک کردن اشک

درست کردن مقنعه

مرتب کردن مانتو

صاف نشستن

لبخند زدن

و دوباره قوی باش نگار....

ماسکو زدی هیچکس نمیفهمه هیچکس نمیدونه

یا حق....!

حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...
ما را در سایت حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : niyazbano76 بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 22:25