حرف نودو هفتم...لعنت به من دوباره.....

ساخت وبلاگ

سلام وبلاگم

بعد روز هاااااا

اینقد اتفاق افتاده که نمیدونم چطور بگم اصن

ولیی تصمیم دارم همه رو بگم چون میخوام بمونه

احمممم...با اتفاقات جنجالی سیاسی ،اقتصادی،اعتراضی،بیشعوری،هرج و مرج و امثالهم ملت کار ندارم

و اصلا هم به من برطی نداره که دیشب با اون همه استرس خوابیدم تو خوابگاه

صدا اژیر اتش نشانی و امبولانس و پلیس قطع به شو نبود

کلیپایی که پخش میشد از پاره کردن عکس شهدا رو هم اصلا در نظر نمیگیرم

ینی اصلا نمیفههممشون اخه ینی چی

چرا؟

نفهممم اون رفته شهید شده که تو الان عربده بکشی

روانی اون جونشو داده که تو شلوار فاق کوتاه بپوشی با کتونی قرمز و موهای جلف و قیافه صد من یه قازت الان بیای وسط خیابون اظهار نظر کنی؟؟؟

تو اصلا حق اظهار نظر داری بچهههه اونم چی درباره کسی که همه چیزو ول کرده رفته جنگیده که تو مث افغانی بدبخت زندگ نکنی

خاک بر سرت اخه

من چی بگم

واقعا چی دارم که بگم

چی میتونم که بگم

دزد زیاده،گرونی زیاده،اواره داریم،بیچاره دارم ،معترض داریم...همششش قبول،همش به حق

ولی این یسری احمق که میان...چی بگم خدا چی بگم

التماس فکر..التماس شعور

من تازه قرار بود حرف نزنم

من تازه قرار بود تو وبلاگم در این باره حرف نزنم،ولی مگه میشه لعنتی دلم پره

مارپیچ سکوت

من اینجا رفتم تو دلللل نظریه مارپیچ سکوت

توضیحش نمیدم و بازش نمیکنم

پست قبلی رو فاطمه دیده

درواقع تمام پست های قبلی رو فاطمه دیده

و خب بهم گف

و خب بهم اینم گفت که درک و شعورش میرسه تفکیک کنه اون چیزی رو که من میگم

و همه اینا در کنار هم باعث شد ما دور هم جم شیم

من رفتم مشهد

و بالاخره رفیقمو دیدم

با هم بیرون بودیم کل یه روزو

و قسمت کوتاهی از روز بعدشو

کلا...حدودا معضل پست پیش برطرف شد

و اما....لعنت به من

هنوز یادمه دیشب داشتم سنکوب میکردم

هنوز یادمه دستام چطور شروع کرد به لرزیدن

وای خدا

فک کن چشد...داشتم براش اخبار تهرانو توصیف میکردم

داشتم بهانه تراشی میکردم برا حرف زدن

مث همشه ...طبق معمول

بعد یهو یه پیام اومد مبنی بر اینکه میخوان به صدا سیما حمله کنن

و خب من فروارد کردم براش

فک میکنی چیشد ؟

یهو گفت وااااای،بعدش اسممو گفت با سه تا نقطه....

و خب من واقعا نتونستم خودمو کنترل کنم واقعا از پس خودم بر نیومدم...و گفتم جانم...

بعد بلافاصله گفت

نرو

اخ اخ اخ...

هیییچ کلمه ای برای بیان احساسم ندارم...نمیدونم چطور بگم چه حسی بهم دست داد

فقط همین بس که تا مرز اعتراف رفتم باز خودمو کنترل کردم

لعنت به من لعنت به من لعنت به مننننن

بعد گف خطرناکه فردا نرو دانشگاه

دیگه برام مهم نبود و نیست بعدش چی گفتم و چی شنیدم و چیشد

لعنت به من

خدایا معجزه

یا حق...!

حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...
ما را در سایت حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : niyazbano76 بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 22:25